هفته 30 هستی!
سلام نفس مامان
چه روزهای شیرینیه ...از اینکه این انتظار انقدر شیرینه وگاهی دوست دارم به خاطراینکه زودتر در اغوشت بگیریم زودتر این روزها بگذره و گاهی اوقات هم میگم این دوران بهترین روزهای دونفرمونه ...بهترین روزهای من و تو ...وقتی تکه ای قلبم هنوز توی دلمه ...و هنوز بهترین جای دنیا برات همینجاست ...این انتظار شیرین میشه و دوست ندارم این روزها زودتر تموم شن
اما عزیزم دیروز رفتم دکتر ...ساعت 5 نوبت داشتم که ساعت9 شب نوبتم شد !
البته یه سری مشکلات هم پیش اومد ...اینکه 1000 تومن کم اورده بود و به همه اس زدم برام پول واریز کنن و متاسفانه هیشکی نداشت یعنی توی کارتشون پول نبود...بابایی هم مجبور شد به دوستش بگه ...خیلی ناراحت شدم ...بعد از دکتر هم رفتم پارک پیش بابایی و خاله میترا
البته بابایی نبود چون رفته بود ماشین و بیاره و رفته بود از خونه بابابزرگ یه سری خوراکی اوردش برای شام ...دیشب تولد فکر میکنم یاسین بود چون عموی مامان بزرگ به اتفاق اکثر فامیلا اومده بودن بیرون و ما توی الاچیق بودیم و اونها هم داشتن تولد میگرفتن ...بابایی هم همش میخندیدبه دیکاپریو
خیلی تبلی میکنم و از روزگذرها نمینویسم البته توی دفتر خاطرات هم هرازگاهی یه چیزایی مینویسم اما دوست دارم همه چیز همین جا ثبت بشه!