پرینازعشق ما پرینازعشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

کوچولوی دوست داشتنی ما

دوتا الماس کوچولویه دیگه

الان 4 تا الماس کوچولو داری ...دو تا بالا دوتا پایین   دیروز رفته بودیم پارک 8 بهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشت توی پارک با نور کافی دیدم یه الماس کوچولو سمت راست و یکی دیگه هم سمت چپ دندونهای بالایی داره در میان ... دیشب برای اولین بار صورتم رو نشون میدادم می اومدی زبون میزدی و میرفتی ...حتی صورت بابایی رو نشون دادم رفتی صورت بابایی رو لیس زدی قربونت برم هنوز بوسیدن رو یاد نگرفتی فلا توی کار لیس زدن به لپمون هستی ... دیشب هم شب قدر بود اصلااااااااا نمیخوابیدی تا ساعت 2 که دیگه به زور بردمت خوابوندم خودم هم خوابم برد ...     کارهایی که این روزها انجام میدی : پشتک زدن رو یاد گرفتی البت...
15 تير 1394

نفس مامان

سلام عزیز دل مامان ...قند عسل بابایی ..یه مامانی داری تنبلللللل هر چقدر هم که بگم باز کم گفتم ...هر بار که میخوام بیام سراغ وبلاگت و از خاطرات خوب و لذت بخشت بنویسم تنبلی میکنم ...ولی میخوام قول بدم که از امروز روزانه خاطراتت رو ثبت کنم اخه دیگه مثل قبل نیستی که هر هفته یه چیزی رو یاد بگیری دیگه الان ماشالله هر روز یه کار جدید انجام میدی ... نفس ماماان خدا رو هــــــــــــــــــــــــــزار مرتبه شکر میکنم که تو رو به من و بابایی داد ...همیشه به بابایی میگیم اگه میدونستیم بچه اولمون دختر میشه همون 5 سال پیش نی نی دار میشدیم ...دیگه گذشته دیروز بعد از 2 روز تعطیلی از خونه رفتیم بیرون ...میتی خاله صبح تماس گرفت که بیاین پارک هــــــــشت...
16 خرداد 1394

امامزاده حسین

نفس مامان دیروز برای اولین بار رفتیم شاهزاده حـــــــــــــــــــــــسین وچقدر قشنگ بود نگاه خیره تو به سقف ضریح و چقدر دوست داشتنی شده بودی .... با میتظظرا خاله یه عکس گرفتی خیلی ناز شد....
2 اسفند 1393

اولین الماس کوچولو

شب قبلش (شنبه)خیلی غر میزدی من هم نمیدونستم چیکار کنم فقط من و بابایی مجبور بودیم باهات راه بیایم و هر چی میگی گوش بدیم که متاسفانه عشق اولت اینه که بری اشپزخونه و بابایی مجبور شد باهات همکاری کنه و تو رو تا اشپزخونه چهاردست و پا ببره و عمرا حاضر بشی دل بکنی از اونجا ولی امروز اولین الماس کوچولو رو توی دهنت دیدم وای که چه صحنه قشنگی بود بردمت شستمت و اوردمت که روی تخت پوشکت کنم که حس کردم یه چیز تیزی توی دهنت هست و عمرا اگه اجازه بدی به دهنت دست بزنم انقدر بوست کردم و خوشحال شدم که انگار دنیا رو بهم دادن خیییلی ناز بود خیلی به حدی که قابل توصیف نیستش ...ولی وقتی دست زدم بهش دیدم یه خط صاف تیز هست ...هنوز نیش زده و انشالله باید چهارشنبه...
19 بهمن 1393

نشستن

برای اولین بار بدون کمک ما خودت میتونی بشینی اون هم روز شنبه بود خیلی صحنه ی قشنگی بود البته قبلش هم یه بار این حرکت رو انجام داده بودی ولی متاسفانه به ثانیه نکشیده بود که افتادی ولی الان وقتی راه میری یه مدت میشینی البته خیلی مسلط نه ولی پاهات دراز هستند و روی باسن میشینی   شنبه 18 بهمن ماه 1393    
18 بهمن 1393

پا تو دهن

پرینازم الان برای اولین بار خودت پاتو بردی توی دهنت الان هم برگشتی و داری سرو صدا میکنی خیلی لحظه قشنگی بود متاسفانه دوربین شارژ نداشت وگرنه حتما ازت فیلم میگرفتم
8 آذر 1393

تعطیلات اخر هفته

باز تعطیلات اخر هفته اومد و چهارشنبه صبح ساعت 8 حرکت کردیم و 8:40 خونه عمه سمیه بودم ...عمه سمیه ات خیلی برات سنگ تموم میزاره و البته ما هنوز یه 10 تومن بهشون بدهکاریم و این شرمندگی ما رو صد برابر میکنه ... تا ساعت 1:30 خونه عمه بودیم و بعدش تو رو سریع گذاشتیم خونه خاله و سریع دخترا رو برداشتیم و رفتیم استخر ...یه 20 دقیقه دیرتر رفتیم توی استخر چون پذیرش فقط 120 نفر بود و باید صبر میکردیم ...بالاخره 4 نفری خییلی خوش گذشت بهمون من که کلا خستگی از بدنم بیرون رفت ...اومدیم خونه خاله گـــــیتی و من هم وقتی خاله میتی اومد خوابیدم یه ساعت ....ساعت 9 و نیم هم بالاخره شام خوردیم جون خیلی ممنتظر بودیم بابایی بیاد اخرش ساعت 10 و نیم اومد ...ساعت 11...
7 آذر 1393