پریناز عزیزم

عزیز دلم بالاخره من و بابایی برات اسم انتخاب کردیم ....پریناز فرشته زیبایی من ...پریناز بابا اسمیه که بابایی همش میخواد حرف بزنه میگه ...حال پریناز بابا خوبه ...

عزیزم دلم برای این روزها تنگ میشه ...خوب بهمدیگه عادت کردیم ...این دوروز حرکتات خیلی کم بود ولی امروز خیلی حرکاتت بهتر بود ...امروز کمپوت اناناس گرفتم با ابمیوه زرد الو و شیر ...خیلی خوشت اومده یه کم فعال تر شدی

الان هم مامانی داره میره وضو بگیر و نماز بخونه ...بابایی هم مدرسه مونده ...چون شب میخواد تبلیغات کنه دیگه نیومد خونه ...بهش گفتم بیا خونه گفت نه من شام هم نمیخورم چون امروز رفتم پیش داود و اون برام کیک و رانی گرفته من هم سیرم ...

بیمه ماشین هم 19 تموم شده و میترسیم ماشین رو ببریم بیرون مامانی ...به خاطر همین خاله میتی میاد دنبال من و مامان بزرگ

عزیز دلم خانمم فرشته من ...نفس مامان هم دلم میخواد زودتر بدنیا بیای هم از اینکه دیگه توی دلم نیستی دلم برات تنگ میشه ...میخوام این روزها باهات بلند بلند صحبت کنم اما چون خونه مامان بزرگ هستیم نمیتونم عزیزم ...

دیشب خیلی گرمت بود انقدر بادت زدم که شکمم سرد شد و بعدش دیدم که حرکت کردی ...متوجه شدم که ای دل غافل دختر یکی یه دونه من گرمش شده بود ولی امروز حرکتات خیلی عالی بود جوری که موقع راه رفتنم هم حرکت میکردی ...البته اروم ...خاله فضی اومده بود اینجا انقدر حرکاتت زیاد بود که چادر نماز مامانی رو انداخته بودم روم تا تو راحت حرکت کنی