پرینازعشق ما پرینازعشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

کوچولوی دوست داشتنی ما

هوا بس ناجوانمردانه گرم است

1/4/93 shuj 21:3 سلام عزیز دلم مامان امروز وقت دکتر داشتم ساعت 4:15 که من یک دقیقه زودتر حاضر بودم و زمانی که داشتم وارد ساختمان پزشکان اتیه میشدم ...ساعت رو نگاه کردم ساعت 4:14 دقیقه بود ...صدای قلبت رو شنیدم ...دیگه دلم میخواد در اغوشت بگیرم و این صدام رو با گوشهای خودم از نزدیک بشنوم تا اینکه صدای رو با کیت بشنوم ...به دکترم گفتم میخوام زایمانم طبیعی باشه گفت باید روزی نیم ساعت پیاده روی رو داشته باشی ...میدونستم اگه نمیگفتم تا الان نداشتم دعوا میکرد واسه همین یه کوچولو دروغ گفتم ...   دایی ع خونه مامانی بود ...ساعت 7 رفت سرکار ...تی وی بابایی رو هم دید که متاسفانه برقا رفته بود و نتونست ببینه مشکل تی وی چیه امروز هم...
1 تير 1393

بدون عنوان

عزیز دل مامان... عسلم ...خانمم...امروز یه کم فعال شدی مامان جون دیشب هوا یه کم بهتر بود و کوچه خاله کیتی عروسی بود تا اومدن از جلوی خونه ما رد بشن به قدری بوق زدن که تو بیدار شدی مامان جاااااان ...من هم تازه خوابیده بودم فکر میکردم که خوابیدی دیدم که بله بیدار شدی صبح هم من و بابایی با هم رفتیم یه کم دنبال خونه گشتیم و رفتیم خیابان رسالت ...نهار هم مامان بزرگ ابگوشت گذاشته بود ...خوشمزه شده بود ...اقای دوماد هم بودش با پسرعمه ...الان هم دارن کارتهای دایی جون رو مینویسن البته بعد از 3 ساعت بحث کردن ...
23 خرداد 1393

بدون عنوان

چه جالب مامانی دقیقا یک ماه میشه که وبلاگت رو اپدیت نکردم ...اخرین بار هم 21 اردیبهشت ماه وبلاگت رو نوشتم امروز هم 21 خرداد هستش ...
21 خرداد 1393

پریناز عزیزم

عزیز دلم بالاخره من و بابایی برات اسم انتخاب کردیم ....پریناز فرشته زیبایی من ...پریناز بابا اسمیه که بابایی همش میخواد حرف بزنه میگه ...حال پریناز بابا خوبه ...   عزیزم دلم برای این روزها تنگ میشه ...خوب بهمدیگه عادت کردیم ...این دوروز حرکتات خیلی کم بود ولی امروز خیلی حرکاتت بهتر بود ...امروز کمپوت اناناس گرفتم با ابمیوه زرد الو و شیر ...خیلی خوشت اومده یه کم فعال تر شدی الان هم مامانی داره میره وضو بگیر و نماز بخونه ...بابایی هم مدرسه مونده ...چون شب میخواد تبلیغات کنه دیگه نیومد خونه ...بهش گفتم بیا خونه گفت نه من شام هم نمیخورم چون امروز رفتم پیش داود و اون برام کیک و رانی گرفته من هم سیرم ... بیمه ماشین هم 19 تموم شده ...
21 خرداد 1393

هفته 30 هستی!

سلام نفس مامان چه روزهای شیرینیه ...از اینکه این انتظار انقدر شیرینه وگاهی دوست دارم به خاطراینکه زودتر در اغوشت بگیریم زودتر این روزها بگذره و گاهی اوقات هم میگم این دوران بهترین روزهای دونفرمونه ...بهترین روزهای من و تو ...وقتی تکه ای قلبم هنوز توی دلمه ...و هنوز بهترین جای دنیا برات همینجاست ...این انتظار شیرین میشه و دوست ندارم این روزها زودتر تموم شن اما عزیزم دیروز رفتم دکتر ...ساعت 5 نوبت داشتم که ساعت9 شب نوبتم شد ! البته یه سری مشکلات هم پیش اومد ...اینکه 1000 تومن کم اورده بود و به همه اس زدم برام پول واریز کنن و متاسفانه هیشکی نداشت یعنی توی کارتشون پول نبود...بابایی هم مجبور شد به دوستش بگه ...خیلی ناراحت شدم ...بعد از ...
21 ارديبهشت 1393

خوابت رو دیدم نفسم!

سلام عزیز دلم دیشب با بابایی دوتایی رفتیم سر کوچه خرید کنیم ...از بدشانسی هیچ کدوم از کارتهای بابایی پول نداشت ...اومدم خونه به بابایی گفتم حالا این سوپریه میگه اینا زن و شوهر هیچی توی کارتشون پول نداشتن اخه میدونی چیه مامان جان من هم عصری با خاله رفتم کارت کشیدم کارت من هم پول نداشت عزیزدلم همش حس میکنم برات کم گذاشتم همش حس میکنم خییییییییییلی برات کم میزارم ...از قران خوندنم از تغذیه ام از ارامشی که باید داشته باشم از همه و همه چیزهایی که باید داشته باشیم اما ندارم ... دلم برای با تو بودن تنگ میشه مطمئنم که دلم برای با هم بودنمون تنگ میشه ...7 ماهه که داریم با همدیگه نفس میکشیم ...میدونم الان مسئولیت سختی دارم و وقتی توی دلمی خیلی...
3 ارديبهشت 1393

سلام کوچولوی دوست داشتنی مااااااااا

27 هفته و 3 روز از روزهای شیرینی داشتنن تو میگذره ...خونه مامان سوری هستیم ...البته مامان و بابا خودشون نیستن و من و باباییت اومدیم اینجا   عزیز دلم دخترکم میخوام از امروز سعی کنم که تمام حرفهایی که 7 ماهه بهت نگفتم رو توی این وبلاگ بگم ...میخوام از این 3 ماه نهایت استفاده رو بکنم و برات از همه چیز بگم از روز اول تاااااااااا امروز   الان هم حس میکنم پاهات پایینه و یه جورایی خودت رو سفت کردی نمیدونم چرا !
1 ارديبهشت 1393