پرینازعشق ما پرینازعشق ما، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

کوچولوی دوست داشتنی ما

هوا بس ناجوانمردانه گرم است

1393/4/1 21:16
نویسنده : مامانی
111 بازدید
اشتراک گذاری

1/4/93 shuj 21:3

سلام عزیز دلم مامان

امروز وقت دکتر داشتم ساعت 4:15 که من یک دقیقه زودتر حاضر بودم و زمانی که داشتم وارد ساختمان پزشکان اتیه میشدم ...ساعت رو نگاه کردم ساعت 4:14 دقیقه بود ...صدای قلبت رو شنیدم ...دیگه دلم میخواد در اغوشت بگیرم و این صدام رو با گوشهای خودم از نزدیک بشنوم تا اینکه صدای رو با کیت بشنوم ...به دکترم گفتم میخوام زایمانم طبیعی باشه گفت باید روزی نیم ساعت پیاده روی رو داشته باشی ...میدونستم اگه نمیگفتم تا الان نداشتم دعوا میکرد واسه همین یه کوچولو دروغ گفتم ...

 

دایی ع خونه مامانی بود ...ساعت 7 رفت سرکار ...تی وی بابایی رو هم دید که متاسفانه برقا رفته بود و نتونست ببینه مشکل تی وی چیه

امروز هم پسرخاله رفت خدمت ...مامانش خیلی احساساتیه و همش گریه میکنه و مطمئم اگه یه روزی تو داداشی دار بشی و بره سربازی هر دومون از دوریش غصه میخوریم ...عین خاله گ که امروز فقط روز گریه اش بوده ...ایشالله این دوسال خدمتش باعث بشه دست از شیطنت هاش برداره و پسر سربه راهی بشه ...

خاله گ رفت خونه مطمئن بودم داره گریه میکنم زنگ زدم بیاد برن سبزی بگیرین برای پشت پا ...حداقل خونه تنها نیست و گریه هم نمیکنه ...

دروغ چرا دل من هم برای پسرخاله تنگ شده و الان گریه ام گرفت ...

مامانی و خاله گ رفتن وسایل اش فردا رو بخرن ...من هم رفتم اشپزخونه رو یه کم مرتب کردم و ظرفها رو چیدم ...برات یه شعر هم خوندم دختری زیبا و دوست داشتنی و مجبوب من

 

از روزی که تو اومدی چراغ خونم شدی ...گل گلخونه ام شدی ...غصه هامو به دست باد سپردم ...

 

بابایی هنوز نیومده ...دیشب هم  همگی رفته بودیم خونه خاله گ ...بازی ارژانتین و ایران هم یک صفر شد خیلی ناراحت شدیم دقیقه 91 دروازه کشور عزیزمون باز شد

نصفه شب بابایی همش بیدار میشد کولر رو روشن میکرد اخه من خیس عرق شده بودم اما باز جواب نمیداد!

پسندها (1)

نظرات (0)