تعطیلات اخر هفته

باز تعطیلات اخر هفته اومد و چهارشنبه صبح ساعت 8 حرکت کردیم و 8:40 خونه عمه سمیه بودم ...عمه سمیه ات خیلی برات سنگ تموم میزاره و البته ما هنوز یه 10 تومن بهشون بدهکاریم و این شرمندگی ما رو صد برابر میکنه ...

تا ساعت 1:30 خونه عمه بودیم و بعدش تو رو سریع گذاشتیم خونه خاله و سریع دخترا رو برداشتیم و رفتیم استخر ...یه 20 دقیقه دیرتر رفتیم توی استخر چون پذیرش فقط 120 نفر بود و باید صبر میکردیم ...بالاخره 4 نفری خییلی خوش گذشت بهمون من که کلا خستگی از بدنم بیرون رفت ...اومدیم خونه خاله گـــــیتی و من هم وقتی خاله میتی اومد خوابیدم یه ساعت ....ساعت 9 و نیم هم بالاخره شام خوردیم جون خیلی ممنتظر بودیم بابایی بیاد اخرش ساعت 10 و نیم اومد ...ساعت 11 و نیم هم خونه بودیم و شما خوشگل مامان تا ساعت 1:40 بیدار بودی و اصلا خوابت نمیبرد ...

این روزها خیلی حرکاتت جالب شده بعد از اینکه برمیگردی انقدر سر و صدا میکنی وقتی میبینی نمیام سراغت برای خودت حرف میزنه هر چی هم اطرافت هم میبری توی دهنت ...البته دیشب ساعت 9 تا 10 یه خواب راحت داشتی ...خیلی کم شیر خوردی کل ساعت 1 تا ساعت 10 فقط دو بار شیر خوردی حس کردم روی دلت مونده ولی بیشتر نفخ داشتی و نمیتونستی بخوری

عزیز دلم دیشب باباییت خیلی ناراحتم کرد همش از حرکتی که من بدم میاد انجام میداد و میدید من عصبی میشم بیشتر تکرار میکرد ...(باد گلو)بدتر اینکه تو انقدر بهش نگاه میکردی و من هم گفتم حتما اینجوری نگاه میکنه که خجالت بکشی ولی باباییت دست بردار نبود