باز تعطیلات اخر هفته اومد و چهارشنبه صبح ساعت 8 حرکت کردیم و 8:40 خونه عمه سمیه بودم ...عمه سمیه ات خیلی برات سنگ تموم میزاره و البته ما هنوز یه 10 تومن بهشون بدهکاریم و این شرمندگی ما رو صد برابر میکنه ... تا ساعت 1:30 خونه عمه بودیم و بعدش تو رو سریع گذاشتیم خونه خاله و سریع دخترا رو برداشتیم و رفتیم استخر ...یه 20 دقیقه دیرتر رفتیم توی استخر چون پذیرش فقط 120 نفر بود و باید صبر میکردیم ...بالاخره 4 نفری خییلی خوش گذشت بهمون من که کلا خستگی از بدنم بیرون رفت ...اومدیم خونه خاله گـــــیتی و من هم وقتی خاله میتی اومد خوابیدم یه ساعت ....ساعت 9 و نیم هم بالاخره شام خوردیم جون خیلی ممنتظر بودیم بابایی بیاد اخرش ساعت 10 و نیم اومد ...ساعت 11...