دخترپر تلاش من
باز هم بابایی بیکار شد امروز میریم خونه مامانی خیلی وقته تو رو ندیدن دلشون برات تنگ شده حسابی ...
عزیز دلم خیلی پر تلاشی تا دیروز دستت زیر بدنت گیر میکرد اما الان دیگه خودت میتونی دستت رو بکشی بیرون
دم صبح بابایی اومد کنارت دراز کشید من هم به هوای اینکه بابایی هست راحت خوابیدم صبح بیدار شدم دیدم تو دمر خوابیدی و بابایی هم زمین خوابیده ...یه کم ترسیدم ...
از صبح هم کار خاصی نکردم بیدار شدم رفتم لباسهات و کهنه ها رو شستم و بعدش یه دوش گرفتم ...خیلی ناز شدی ماشالله
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی