سلام عزیز دلم دیشب با بابایی دوتایی رفتیم سر کوچه خرید کنیم ...از بدشانسی هیچ کدوم از کارتهای بابایی پول نداشت ...اومدم خونه به بابایی گفتم حالا این سوپریه میگه اینا زن و شوهر هیچی توی کارتشون پول نداشتن اخه میدونی چیه مامان جان من هم عصری با خاله رفتم کارت کشیدم کارت من هم پول نداشت عزیزدلم همش حس میکنم برات کم گذاشتم همش حس میکنم خییییییییییلی برات کم میزارم ...از قران خوندنم از تغذیه ام از ارامشی که باید داشته باشم از همه و همه چیزهایی که باید داشته باشیم اما ندارم ... دلم برای با تو بودن تنگ میشه مطمئنم که دلم برای با هم بودنمون تنگ میشه ...7 ماهه که داریم با همدیگه نفس میکشیم ...میدونم الان مسئولیت سختی دارم و وقتی توی دلمی خیلی...